به باران و خدا گفتم : ببارید
بر سرِ من
دلِ من
لبِ من
چشمِ من
سرم آبستنِ" ما " است
دلم دلتنگ و سرد
لبانم خشک و چروکیده
چشمانم خیس و غمین....
ببار !
این عطر را بشوی
عطر تنهایی مرا
ببار و بشور و ببر
سیرابم کن
تشنه ام
تشنه تر از کویرِ لوت
ببار و بشور و ببر
این عطر تنهایی مرا
عطر" ما " بزن به من
بیا "ما "را نفس بکشیم
"ما "را گریه کنیم
"ما "را ببوسیم
ببار و بشور و ببر
این درد تنهایی مرا
درد زایمان است انگار !
۳ نظر:
سلام نازنین گلم, خوبی, سلامتی, حقیقت دلم تنگیده بود..بموقع اومدم و خدا را شکر میکنم اولین هستم واسه کامنت..
در مقابل سخنان شیوای شما که شیواتر از شیوا میباشد حرفی نمی مونه..سخن از غم و تنهایست, بگم دگرگون میشم کمه بالاتر از اون میشم ..داغون.
خسته نباشید, برایت آرزوی تندرستی وموفقیت میکنم, وقت کردید بمن هم سر بزنید منت میذارید و خوشحالم میکنید
خدا نگهدارتان...
درود
بسیار عالی بود موفق باشی!
بدرود
بسیار زیبا
چه روح لطیفی
موفق باشید.
ارسال یک نظر