شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

آدم فروش

دلم خواست به چند دلیل ثابت کنم اونیکه اون بالا
ایستاده به ملت ما پوز خند می زنه
حتما
اصالتا مال یکی از همین کوره دهاتهای همین
ایران ماست
بابا جون نمی دونم
ما هی جماعت می خوانیم
نعماتش را چرا به این عربها می ده
ما هی و هی سر و سینه زنان هر ساله عاشورا تاسوعا زنده می داریم
چرا فقط اروپاییها فیض می برند
ما تند و تند جلوی آیینه حجابمان را رعایت می کنند
این آمریکاییهای عوضی هی خوشششون می شه
دیدین اونیکه داره بر وبر به من نگاه می کنه و می گه :
خجالت بکش
چقدر آدم فروش ؟

ورقه ها بالا

سالهاست که جزئ نوشتن هیچ کار دیگه ای بلد نیستیم
ای کاش به جای این همه نوشتن شجاعت داشتیم
نا اوونهایی رو باید بنویسیم رو بنویسیم
اونجایی که همه بخونن
بدون اینکه بترسیم
مثلا بنویسیم
دیگر گذشت موعد آن وعده ها ولی دردی ز درد مردم ... نکاستید
جایش به پشتگرمی یک نام مستعار
خون را به جای شربت در شیشه خواستید
گفتید راه ما به خدا راه ... ست
با تن به زیر پای شما جاده ساختیم
سوگندتان تمامی ما را فریب داد
اندیشه را در راه شما ساده باختیم
......
نمی دونم
یه روزی یکی اینو گفت و رفت
حالا من موندم و این چند نقطه
یادتونه
اون موقع که کلاس سوم بودیم
یه درسی به درسامون اضافه شده بود که بهش می گفتن : جمله سازی
حالا این یه امتحانه
جای این چند نقطه لغت مناسبشو بزارید
بعد از چند دقیقه حتمان میگن :
کافیه دیگه ورقه ها بالا !
شما محکومید