دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۷

شلوار زیپ دار

بلد شدیم فقط اسم مردانگی را یدک بکشیم
و هی زیپ شلوارمان را بالا بیاوریم .
با افتخار بگوییم :
من مردم
حرفم دو تا نمی شود

و چه زود دستمان رو می شود
یدک کشمان از حال میرود
و زیپمان بالا نمی آید
یادمان باشد
مردانگی به شلوار زیپ دار نیست

یکشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۷

برگ و توری

.....
.....
یاسمن : هوا گرمه
من : الان پنجره رو باز می کنم
: نه باز نکن می ترسم
: چرا عزیزم
: آخه دزد میاد
: نه عزیزم نترس ؛ پنجره توری داره؛ دزدا نمی تونن بیان
: آخه من توری رو پاره کردم
: چرا
: آخه برگها می خواستن بیان تو , توری نمی ذاشت بیان , منم راه براشون درست کردم
........
............

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۷

خلاص

ای کاش
سراسیمگی انگشتانم را روی
عریانی گردنت می دیدی
ای کاش می دیدی که
چگونه رد نگاهت را روی بازوانم
دنبال می کنم
تا به
لبانت برسم
روی لبانت" ها " می کنم تا
خجالتش آب شود
....
خلاص می شوم

شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

نوش

من هر شب مستی ام را به سلامتی تو
نوش می دهم
و تو نمی دانی کیستی
اگر میدانی بگو : نوش

سه‌شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۷

لنگه دمپایی

ای کاش حداقل
یک لنگه دمپایی بودی
تا
میشد با تو این سوسکهای سیاه رو له کرد
اما هزارحیف که نیستی
.....

جمعه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۷

خر شده ایم حسابی

چه زود لبخند رضایت بر لبانمان جاری می شود
تا
نگین روی دندانمان بیشتر جلوه دهد
هی و هی می خندیم
دستی به گریبان خدا می اندازیم
و
یه ماچکی میدهیم و
ای ول

خود را خر حسابی جلوه داده ایم که هیچ
خدا را نیز هم

گوشهایمان مخملی قشنگ
با یک پالان نرم
که یک فرش ابریشم اعلا نیز رویش پهن نموده ایم
نکند ما تحت شازدگان درد بگیرد
یه افسار حسابی تر نیز
نکند دستشان خدای نکرده خط و خشی بردارد
سور و سات هم که مهیاست
و همه چیز آماده
که خوب بتازاننمان

ای ول
دم همه ی ما خرها گرم

سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

تصفیه حساب

روبروی گذشته
چهار زانو مینشینم
به چشمهایش زل میزنم
انگار چیزی از من طلب دارد
حساب کتاب که می کنم :
لبخندی
گاهی تلخ و گاهی شیرین
بغضی
که هنوز نشکسته است
و یک شصت تومانی که خیلی وقت بود
باید حواله اش میکردم
...
...
...
یک تصفیه حساب کوچولو بود
همین

به یاد پسرخالم کریم

برگ زردی
شاید نارنجی
نهایتا قرمز
فصل تابستانی
شاید پاییز
آخرش زمستان
برگ سبزی که به لطف باد
هنوز تا زمستان دوام آورده بود
در بهار امسال به زمین افتاد
و
...

پائیزی که رفت

با تمام برگهای ریخته
پارک وی تا تجریش
می توان روح زمشتانی
تو را پاییزی کرد
تلفیق تمام لحظات با تو نبودن و بودن
جزء رنگ چشمهای تو نیست