سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۵

امشب

امشب از اون شباست
از اونايي كه من مي دونم و تو و بازم من
بازم من
اي بابا من
ببين منو
جون من نگا كن
من كه لوسم
من كه خنگم
نه دروغ گفتم
خودمو به خنگي ميزنم
يه نگا بنداز
بابا جون روبروت نشستم
جرا اينور و اونور و نگا مي كني
كلك !
كوچه ي علي چپ و از اين حرفا ؟
اين كه تويي
امشب به ديوار نگا مي كنم رو بر مي گردونه
حتي تختم ديگه نمي خواد هم آغوشي كنه با من
تا شايد بينش يه كوچولو سيگار بكشم
بعدشم يه كوچولو خودمو براي خودم لوس كنم و ناز خودمو بكشمو بعدشم دلم براي خودم هي و هي تنگ بشه و گوسفندشماري و به خاطره هاي خوب فكر كردن و بيچاره شدن تا خوابيدن
.............. دوباره همه چي از اول