جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

سكوت سفيد

يه سكوت خالي سفيد
سكوتمان را صدا بشنويد
خاليمان پر ببينيد
و سفيديمان را سياه بنويسيد
تا شايد
جمعه را فراموش كنيم
هر جمعه اي كه سياه است
هر جمعه اي كه دلگير است
جمعه هاي نماز و عبادت

خيال

ساليانيست
عادت كرده ايم
چشمانمان را ببنديم
 تا
خيال كنيم هستيم
بازشان نمي كنيم
 تا
باور نكنيم نيستيم

چوپان

گله اي داريم 
مال خودمان است
 سگ و چوپانش نیز هم
گوسفندهايمان هر روز دريده مي شوند
اما 
سگمان
هیچ وقت
 پارس نمي كند

سيب سرخ

سيب سرخي است
نه مي توانم گازش بزنم
نه مي تواني ببوييش 

نه مي توانيم نگاهش نكنيم
 سيب را چه کسی سر راهمان نهاد؟
آدم ؟
حوا ؟
ابليس ؟
هابيل ؟
قابيل ؟
من ؟
تو ؟

شايد هم خدا ...
ناديده مي گيريمش
به دورش حلقه اي مي زنيم و مي چرخيم
تو دستانم را گرفته اي 

محكم
تو مي گويي و 

من مي خندم
 گهگاه به اين سيب سرخ نيم نگاهي مي كنيم
مكثي
چشمكي
دوباره مي چرخيم

سرمان گيج می رود
 مي افتيم و
 سيب را 
فراموش می كنيم

 شايد سيب بگندد