جمعه، دی ۱۶، ۱۳۸۴

یاس من

صدایت را هر شب در آغوش می گیرم
نگاهت را می بوسم
خنده هایت را بو می کشم
و هر شب به نقاشیهایت شب بخیر می گویم
یاس من
عروس هر شب فالهای شبانه من
رقص و آوازهایت لالایی همه شب بیخوابی من است
... تا شاید خوابم ببرد

موزه سیب

آدما از آدما زود سیر می شن
آدما ازعشق هم دلگیر می شن
آدما رو عشقشون پا میزارن
آدما آدمو تنها می زارن
....منو دیگه
نمی دانم دلش را چه کسی به درد آورده بود که این شعر زیبا را سرود
حتما کسی از کسی سیر شده بود
و آن دیگری هنوز گرسنه
بهانه ی با هم نبودن چیست ؟
بی هم رفتن
و
بی هم آمدن
اصلا بهانه چیست ؟
مرا و ترا دوست نداشتن دیگر
از من و تو خسته شدن
یا شاید
سیب تر و تازه دیگری را گاز زدن
گرمی بازار او تا کی ادامه خواهد داشت ؟
و او نیز روزی برایت کهنه خواهد شد
و دایره همچنان ادامه دارد
کلکسیونی از سیبهای گاز زده
سرخ و سفید
زرد
ترش و شیرین
ملس
گندیده
کلکسیونت کی جور خواهد شد تا آن را موزه کنی ؟
درب این موزه را کی خواهی بست ؟