روبروی گذشته
چهار زانو مینشینم
به چشمهایش زل میزنم
انگار چیزی از من طلب دارد
حساب کتاب که می کنم :
لبخندی
گاهی تلخ و گاهی شیرین
بغضی
که هنوز نشکسته است
و یک شصت تومانی که خیلی وقت بود
باید حواله اش میکردم
...
...
...
یک تصفیه حساب کوچولو بود
همین
چهار زانو مینشینم
به چشمهایش زل میزنم
انگار چیزی از من طلب دارد
حساب کتاب که می کنم :
لبخندی
گاهی تلخ و گاهی شیرین
بغضی
که هنوز نشکسته است
و یک شصت تومانی که خیلی وقت بود
باید حواله اش میکردم
...
...
...
یک تصفیه حساب کوچولو بود
همین