یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

مرا به همه جا می رسانی

می دانم کارم به جایی رسیده است که
دیگر حتی به سایه ام هم نگاه نمی کنی
به شلوغی می روی که صدایم را حتی نشنوی
به آ ینه نمی نگری که نکند نگاهم را در آن ببینی
مرا بدون دردسر به همه جا می رسانی که حتی یک بار هم نخوانمت
دستی به دعا روزی دراز خواهم کرد
ترا صدا خواهم زد
: و فریاد خواهم کشید
ایاک اعبد و ایاک استعین

دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴

سهم من

امشب باران بارید
و من همه ی بارانهایی را که بارید و
به صورتم کوفت و
زمین را تیر باران کرد شمردم
تمام قطره قطره هایت را
می دانم برای من و به حال من گریستی که امشب بیشتر از هر شبی دلم هوایی شده بود
خواستم پر بگشایم و به سویت بیایم
در آغوشت گیرم و ببویمت
..... اما
فاصله بین من و تو بسیار است
و تو گریستی تا بدانم به من می اندیشی و با منی
و باران صورتم را نوازش کرد و لبانم را بوسید
و من امشب سیر از توام
از تمام این همه باران
بارانی از تو
که هر قطره اش به نیابت تو مرا لمس می کند و می بوید
و فردا حتما بادی خواهی وزاند
و این باد است که بوی مرا , گرمای مرا برایت به دوش خواهد کشید
بوی باران بوی توست
و باد بوی همه معشوقه هایت
باران از تو می بارد
از یگانه فقط تو
و با این همگی اش فقط بوی تو را دارد
و اینان نمیدانند که نباید به زیر هیچ سقفی پناه برند وقتی تو می گریی
نمی دانند که هر قطره اشک تو را باید از آسمان به غنیمت برد
و آنها نمی دانند که باران را باید پرستید
چون از توست
باران را باید بوسید
دانه دانه ی قطره هایش را نیز هم
بوسید و در سینه ستایش کرد
باران بوی تو را دارد
بوی عشق من
بوی خدای من
بوی من
بوی یگانه فقط تو
و اما باد همهمه ای از معشوقه هایت
کاش سهم بیشتری از این باد را داشته باشم