پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

خوش آمدن

احساس خوشايند
شانه به شانه اش رفتم
سايه به سايه تعقيبش كردم
نمي دانم به كجا مي رفت
شايد آسمان
شايد هم زمين
فقط رفتم كه تنها نباشد
دورادور نگاهش مي كردم
لبخندي مي زد و مي گفت
بيا پشيمان نمي شوي
من (خوش آمدن ) هستم ....
خوب است گاهي به دنبال فقط خوش آمدنهايمان برويم
خوب است
يادمان نرود اين خوش آمدنها راجدي بگيريم
شوخي نيست
من فقط خوشم آمده است


بارها در خلاف جهت رودخانه شنا کردم و از آنچه تقدیر مرا به آن میخواند فرار کردم...
شنا کردن خلاف جهت این رودخانه چیزی جز خستگی و برگشتن به جای اولم برایم نداشت...
یاد گرفتم که هر چیز و هر کس در راهم بی دلیل نیست و بپذیرم و به خوش آمدنها احترام بگذارم و جدی بگیرم...
شاید میانبری به دریا در مسیر این رودخانه است

من روي عقربه هاي ساعت مي نشينم هر روز
به 12 كه مي رسد مي افتم
تازگي ها ياد گرفته امكه خودم را به ثانيه قلاب كنم
و به 6 كه ميرسم
شصت توماني ام را به 12 حواله مي دهم


چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

وارثين عصباني

چه خيالاتي شده ايم اين روزها
وقتي چهره عوض ميكنيم مي بنديم به هزار چهرگي
وقتي يار عوض ميكنيم مي بنديم به هزار دامادگي
وقتي هم كه چشممان رنگ عوض ميكند مي بنديم به اصالت
چه خيالاتي شده ايم اين روزها



آنچه اصالتش خوانده ایم ، هرز نگاهیست که بی توجه به رنگ،
همچو تیر از چشممان شلیک میشود و بر قلب هزار چهرگان فرو می افتد،
آری.... چه خيالاتي شده ايم اين روزها...!!!
که شاید بی انصافیست ، بستن یار عوض کردن به هزار دامادگی


آري
اصالتمان صفحه ي دارتي شده است
دارتهايي كه شايد از سر خطا به چشمان رنگي من و تو شليك شده است
وما
ما از سر سادگي اين همه هرزگي را همه جا
عشق ناميديم
بي انصافي نيست كه
باور كنيم مادربزرگ معروفمان اولين
فاسق و پدر بزرگمان اولين كلنگ بي غيرتي را براي ما به ارث گذاشتن


وارثان هرزگی سالهاست که از رنگ چشمان ما بی خبرند...
شاید بهتر بود سادگی را پاکی و صداقت ، و عشق را صورتکی برای توجیه هرزگی خطاب می کردی....
اینگونه انصاف در تقسیم ارث رعایت میشد


آلوده شاید به سیبی گاز زده
که هنوز از طعم تلخش دلپیچه داریم
قصه ی شیرینی که سالیانیست لالائی شبانه ی همه ی کودکان معصوممان است
(... و پدربزرگ شش دانگ بهشت را با اتاق نه متری اش در زمین طاق زد.... )
و آری اینگونه ما وارث یک دانه سیب گاز زده شدیم
... شاید هم خوشه گندمی و یا همان جانور دراز معروف و یا سنگ آلوده ی برادرمان , راستی هابیل بود یا قابیل ؟
ما وارث همان سنگ هستیم
تقصیر ما نیست
ما گناهی نداریم
...ما فقط یک سری وراث طماعیمم

جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

آرشه

تو شعر مي نوازي و
من آرشه پاره مي كنم
تو سكوت اختيار مي كني و
من فرياد ناله مي كنم

.................

و من رفتن چاره مي كنم

پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

تلخ مثل زهرمار

چاي تلخ را مي شود با قندي يا نباتي يا شكلاتي خورد
اما نگاه هاي تلخ را چه ؟
مي شود پيك هاي زهر مار عرق سگي را با ردبولي يا هايپي يا آب انگوري نوش كرد
اما حرفهاي تلخ را چه ؟
مي شود از آن بالاتر صورتت را با سيلي سرخ نگه داري
اما لبخندهاي تلخ
سكوتهاي تلخ
را چه ؟

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

ماه نهم

نمي دانم چرا شبها غصه هايم مثل شكم نيما بزرگتر مي شود
انگار كه پا به ماه است

نهمين روز
نهمين هفته
و نهمين ماه
اما نمي دانم چرا ساليا نيست فارغ نميشوم

در همان نهمين روز نهمين هفته ي ماه نهم گيركرده ام

در شكم زاييده امش
بزرگش كرده ام
و امسال غم من 5 ساله ا ست
.
.
.
كاش در نهمين ساعت نهمين روز نهمين هفته ي ماه نهم سه زارينش ميكردم
تا شايد
امروز از درد نزاييدنش نمي سوختم

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

شب گران

روزها قيمت بازي مي كنيم
قيمت را به روز مي كنيم
روز را شب مي كنيم
و
شب گرا ن مي شود

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

مي ماند تا وراي نفسهاي باراني من
تا نسيم هواي عاشقانه
تا آخرين فوت
......
تا آخرين دانه ي انار

پچ پچ كنان از كنار همه ي

تعارف هاي تلخ مي گذرد

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

تو نمي داني حتي با تلنگر نگاهت قاصدك پرپر مي شود و همچنان .....

دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸

من در ذوق زدگي كودكانگي تو گم شده ام بچرخانم تا مثل قاصدك روي شانه هايت بنشينم

جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸

صدای گریه ی من

تو صدای گریه ی منی
هوای خنده های کودکانه
شاهد شکستن بال فرشته

هوا مه آلود
از بارش من

غروب نمناک
از قطره های خاک تن
و
بهار پر از بغض رفتن


در به در جاده ها
در هوشیاری و مستی
کوچ می کنم تا
...

تا التیام زخمهایم
تا مرگ تدریجی (ما )
تنهای تنها

بی تو غریبانه
به صدای های های سینه ی دلتنگم گوش میدهم

حسرت

شب را با حسرتی به صبح می رسانم
حسرت لذتی
لذتی جاری از گرمای وجودت
وجودی سرشار از عشق
عشقی سرشار از هر چه که بگویی
که هر چه بگویی همه همانست که من می خواهم
منی که نمی دانم چرا می گذرم از لذتی
لذت با تو بودن
تویی که هر چه بگویی همانست که من می خواهم
می خواهم بگویم دوستت دارم
و می دانم که نباید گفت
که نباید بگویم
که گفتنش لذتی را خواهد کشت
لذتی سرشار از حضور
حضوری که دیگری را ورای نفسهای عاشقانه اش
مغرضانه
مصلوب می کند
شکنجه می دهد
می کشد
می کشد
و میمیرد

چشمان آدمخوار

به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
خود را تقسیم کرده ای
و نمی دانم چه یافتی که باز
این بار نه با بوسه ای بر گردنی که
با کلماتی
که نه من می دانم
و نه خواهم دانست
عاشق شدی
و من می ترسم
که می دانم که به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
بهتر از من خواهی یافت
و نه عاشق تر از من
و از همین است که می ترسم
و باز می ترسم که
بوسه ای عاشقانه بر گردنی در خانه ای کوچک را
در پهنای جهانی پر از چشمهای آدمخوار
که عکس ترا له له می زنند
در لا به لای صفحات زندگی ات
به یادگار بگذاری و
به سیبی بیاندیشی که گازش می زنی
مبادا بگندد

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

می ترسم

من از تلمبار شدن دلتنگیهایم می ترسم
فقط همین
از هی و هی زل زدن به سکوت شب تاکی که خروسی آن را بشکند می ترسم
فقط همین
من از هوار کشیدن به تمام دل خواستنهای گاززدن به سیب سرخم می ترسم
فقط همین
من از جای نگاه تو روی سینه ی عریانم می ترسم
فقط همین
من از پریشانی دود سیگار خودم هم حتی می ترسم
فقط همین
من مدتهاست از آئینه نگاه كردن می ترسم
فقط همین
از من
تو
سیگار
سوسک
دمپایی
من از زندگی كردن می ترسم --------------------------------------------------- ------------------------------

دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸

magnify

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است :

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند (عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که همواره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند (شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ماهمیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرارمی گیریم، قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفهاداشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسند

نازنین


می بینی
حتی دیگر خودم را هم دوست ندارم
چه برسد به تو
تو
و
تو
دیگر سیب را هم دوست ندارم
خسته ام
افسرده
و
ناامید
تا به حال مرا اینگونه دیده ای ؟
دنبال مردانگی نیسنم
دنبال تو هم نیستم
با خودم هی قایم موشک بازی می کنم
و گم می شوم
و پیدا نمی شوم
فقط می نویسم که نوشته باشم
می دانم که می خوانی
بخوان و لذت ببر
خسته ام
افسرده و نا امید

وقتی کنارم می خوابی


وقتی کنارم می خوابی بویم کن
ببین تمام دوست داشتنت را عرق کرده ام
بو کن و بگو : بوی تنم را دوست داری !

وقتی کنارم می خوابی زیر گلویم را ببوس
یادم رفت , اول این یوغ دوست داشتنت را باز کن
تا دهانت مزه ی آهن نگیرد
آخر می خواهم زبانت را بمیکم

وقتی کنارم می خوابی به چشمانم نگاه کن
ببین تمام بی حضوری ترا اشک ریخته ام
اشک چشمانم را نلیس
شور است
فشارت بالا می رود

وقتی کنارم می خوابی زمزمه نکن , داد بزن
گوشم از فریادهای دلم سنگین شده است و سخت اشنو

وقتی کنارم می خوابی بگو چه عطری زده ای ؟ دی اند جی یا چانل ؟
از سردی دستانت سرما خورده ام و بینی ام کیپ شده است

وقتی کنارم میخوابی دیگر نگو دوستم داری
من از دروغهایت زخم معده گرفته ام
روی صورتت بالا می آورم

هوای گریه



تو صدای گریه ی منی

هوای خنده های کودکانه

شاهد شکستن بال فرشته



هوا مه آلود

از بارش من

غروب نمناک

از قطره های خاک تن

و

بهار پر از بغض رفتن







در به در جاده ها

در هوشیاری و مستی

کوچ می کنم تا

...

تا التیام زخمهایم
تا مرگ تدریجی ( ما )

تنهای تنها

بی تو غریبانه

به صدای های های سینه ی دلتنگم گوش میدهم