جمعه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۹

سیاه کشتند و سبز می کشیم

سیاه کُشتند و
 سبز می کُشیم
همه ، رنگ ها یِ خدا هستیم
چه می خواهیم از جانِ هم
چه خواهیم کرد با این همه آهِ مادران داغ شده
...
چه می خواهیم
دلم تنگ است
 سرما سخت سوزان

برای مادر بیچاره ی من
 من فقط فرزند دلبندش بودم
کاش برای مادرم فرق می کرد
 که من چه رنگی را دوست می داشتم
کاش سنگ مادر مرا به سینه نزنید
 که از دردش به جان هم نیفتید
تا دوباره چشم مادری به در سفید نشود

به اسمِ دین
 به رسمِ اعتقاد
 به جان هم افتاده ایم
چه آسان زندگی را از هم می ستانیم
کَکِمان هم نمی گزد
روزی برادر هم بودیم
...خواهر هم
 چه بیگانه شده ایم
هر یک برای دیگری دشمنی دیرینه
چه سخت می گذرد روزهای بی برادری


چه قدی علم کرده است  دین مان
دست مان را چه راحت به خون برادر و خواهران مان آلوده می کند

مرا بی خیال هر چه اعتقادم هست
 دوست بدارید
"به نام خدا" را
 بهانه ی خون خواهی من نکنید
                                                                 ... فقط دوست ام بدارید