سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

مزد جنگ

چقدر ما کودکی کردیم
قایم موشک بازی
تو پناهگاه
زیرزمین
لی لی بازی
روی مین
سر مزار پدر و مادر و برادرانمان
چقدر توپ بازی
توپ , تانک , مسلسل
که باید پر می شد از عیدیهایمان
عروسکهای شیمیایی
ما خیلی بازی کردیم
ما کودکی کردیم

توی کودکیمان ترسمان از ما بزرگتر بود
ترس از لولوی بزرگی مثل صدام

و ما باید این جملات سخت که
به حریممان تجاوز شده
خاکمان را از ما دزدیده اند را می فهمیدیم
خیلی زود بزرگ شدیم
هنوز صدای آجیر خطر توی گوشمان زمزمه می کند
هنوز ترس یتیم شدن تمام تنمان را می لرزاند
هنوز اما زنده ایم
حالا بزرگ شده ایم
و باز هم ترس از ما بزرگتر است
آی

هنوز ما می ترسیم
هنوز صدای خرمشهر آزاد شد ولی باز هم جنگ تمام نشد
توی رادیوی خانه مان زنده پخش می شود
و ما چه صبورانه
بی نصیب جنگ را تحمل کردیم
به امید روزی که کودکی کنیم


جنگ بود
سخت بود
سنگ بود
نیرینگ بود
وحشت
کودکیمان فنا شد

امروز که بیست و چند ساله مان است
به جای جوانی کردن کودکی می کنیم
روی جدول کنار خیابان راه میرویم
بازی می کینیم
گرگم به هوا
وسطی

اما می ترسیم


ما بزرگ شده ایم
ترسمان بزرگتر
آی
مزد تحملمان چه شد

ایوب به صبرمان می خندد
ابراهیم خلیل به پایمان حتما لنگی می اندازد
موعد وعده هایتان کی خواهد رسید
آی
ما بزرگ شده ایم
ما تاوان کودکی ای را که نکرده ایم از چه کسی باید بگیریم ؟