کودکی را دیدم که انگشتانش را جوهری کرده بود و می گفت :
من پل کوچولو , روزی نویسنده خواهم شد و خرج و دخل خدا را یادداشت خواهم کرد .
به باغ های خدا خواهم رفت , سیب ها را گاز خواهم زد , آلوها را خواهم خورد
و هسته ی آن هارا بر صفحه ی کاغذ تف خواهم کرد .
از بنفشه ها قایقی می سازم و بر رود شیری صفحه ی کاغذ روان می کنم .
ترجمه : علی برزکر
من پل کوچولو , روزی نویسنده خواهم شد و خرج و دخل خدا را یادداشت خواهم کرد .
به باغ های خدا خواهم رفت , سیب ها را گاز خواهم زد , آلوها را خواهم خورد
و هسته ی آن هارا بر صفحه ی کاغذ تف خواهم کرد .
از بنفشه ها قایقی می سازم و بر رود شیری صفحه ی کاغذ روان می کنم .
ترجمه : علی برزکر