چهارشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۴

جای خالی


جای خالی
نقش قالی
رقص نور
باز هم یادم رفت
دستانم اشاره ات می دهند
بیا , بیا که اینجا آغوشی باز لحظات را ثانیه شماری می کند
بچه گانه می پرم
شادی می کنم
دست می زنم
می رقصم
شیطنت می کنم
می دوم
خاک بازی می کنم
خسته می شوم
خوابم می برد
از خواب می پرم
تو نیستی
صدایت نیست
نگاهت نیست
نه خندهایت
و
..... نه
فقط فرو رفتگی سرت
و
بویت
روی بالشم
بالشم نمدار می شود
چشمانم را می بندم
تا
دیگر نبودنت را نبینم

وارث

آلوده شاید به سیبی گاز زده
که هنوز از طعم تلخش دلپیچه داریم
قصه ی شیرینی که سالیانیست لالائی شبانه ی همه ی کودکان معصوممان است
(... و پدربزرگ شش دانگ بهشت را با اتاق نه متری اش در زمین طاق زد.... )
و آری اینگونه ما وارث یک دانه سیب گاز زده شدیم
... شاید هم خوشه گندمی و یا همان جانور دراز معروف و یا سنگ آلوده ی برادرمان , راستی هابیل بود یا قابیل ؟
ما وارث همان سنگ هستیم
تقصیر ما نیست
ما گناهی نداریم
... ما فقط یک سری وراث طماعیم

آسمانی

به هر دلیلی که امشب دلم گرفته
به هر دلیلی که نمی خوام با کسی جز خدا حرف بزنم حتی خودم
به هر دلیل احمقانه ای که امشب میخوام این اشکهای تلمبار شده رو بریزمشون بیرون
می خوام بنویسم
نمی دونم چی
فقط می خوام بنویسم
: بنویسم که
!! ای خدا تا کی
تا کی این جماعت می خوان به زمینی بودن خودشون بسنده کنن
تا کی میخوان زمینی بمونن
خدایا
مرا تا می توانم آسمانی بدار
مرا با خود ببر
به آنجا که در آنها گم شوم
دیگر زمینی نباشد
تا دل پدر را به درد آورد
مادر را به گریه
و خواهر را به جنون برساند
مرا به آنجا ببر که
برادرم را آنجا ببینم
مادر هم ببینتش
بی آنکه رو برگرداند
خدایا
این صدای بد نامرد را در زمینی ها خفه کن
آواز بدی سر داده اند
سرسام از این بد نوایی
دو دستم را به سرم می فشارم
تا شاید بتوانم اشک وحید را فراموش کنم
مکرر آه کشیدن مجید
غصه های پنهانی مادر
موهای سپید شده بابا جانم
و مداوم سر درد های یگانه آغوش همیشه باز خانه : ناهید
خدایا
ترا به تنها فرزندت
ترا به روز تولد یگانه پسرت
ای عیسی
ترا به پاکترین زن دنیا
شیطنت ها , خنده های سبا و گل آقا را به خانه بازگردان
نمی دانم چه کسی خواهد گفت : آمین
.... اما آمین