چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۹

باران

تنت ، مثل باران ترنم دارد
مثل باران می بارد
خیسم می کند
سیرم میکند
بیا
برویم زیر باران
فقط
چون بوی تو را دارد
بیا برویم زیر باران
چون ترانه دارد
بیا
زیر باران
بدون چتر
بدون کلاه و بارانی
تا باران را در آغوش کشیم و
بویش کنیم
چشمان مان را ببندیم
دهان مان را باز کنیم
تا باران ببوسد مان
لب مان را بمکد
و
صورت مان را نوازش کند
سرمان را روی شانه های باران بگذاریم
و
ملتمسانه از او بخواهیم
با ما هم آغوشی کند
آخر فقط باران است
که برای تو و فقط تو
بارها و بارها می بارد
دانه و دانه
               ... همه گانه

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۹

تنهایی هایم را دیگر دوست ندارم


چه لحظات سختی است
وقتی به این نقطه می رسی
اینجا که
من ایستاده ام
سر قبری می گریم که مرده ندارد

نه حال سیاه مستی است
نه تهوع
نه ویار
نه ..........
تنهایی هایم را دیگر دوست ندارم
از خر کردن دلم خسته شده ام
از حبس کردن دلتنگی هایم
از هی و هی زل زدن به موبایل و
ای میلهایم

تنهایی هایم را دیگر دوست ندارم
سیگار و هی سیگار
سیگار را دوست می دارم
دلش برایم تنگ می شود
و من نیز

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

چه فرقی می کند؟

چه فرقی می کند
من  روی آب راه بروم
یا تو تهِ اقیانوس بخوابی

چه فرقی می کند
موهای من ، فرفری باشد و بلوند
یا تو کچل و فروید

چه فرقی می کند
 من  "مفعولٌ به" باشم
یا تو ، فاعل مذکر

چه فرقی می کند
من ، شب را با تو  سحر کنم
یا تو با سحر تا شب … !

                                     چه فرقی می کند ؟!
 

پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۹

خشخاش

انگار دیگر تازه نیستم
از تنور در نیامده خشک می شوم و
                                                      بیات
....
کمی از عرقِ تن ات را
روی خشکیِ تن من بپاش
خشخاش هم خوب است
....
مهر و موم می کنی
خشخاش را بر لبانم
لولِ لول می شوم انگار
نشئه ی نشئه
تا هپروت می روم
تا بوسیدنِ لبِ سکوت و
هم آغوشِ بهشت انگار