سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

گوشواره هايم كجاست ؟

مستبازي مي كنم ؛
                            تا ...
تا سبك شدنِ گوش هايم
تا سرگيجگي
تا خماريِ بودنت
تا شمارشِ نفس هايت
تا كشفِ بوي تن ات

تا روشن شدنِ سيگار بين هر هم آغوشي مان
تا آميزشِ عطرِ تن ات با بوي سيگارم
اين آميزش
مست ترم مي كند
و گيج تر
......

يك پيك من ؛
يك پيك ما ؛
يك پيك خدا ؛
يه پيك تو ؛
             ... دوباره يك پيك تو !

انگار دوتا شده اي
چشمانم را مي مالم
باز مي كنم
باز هم
.....

دوباره مي مالم
هنوز دوتايي
باز هم
هنوز
.....

تو را همه جا مي بينم
و نيستي
در آغوشم هستي و نيستي
مي بوسم ات و بوسيده نمي شوي
نمي بوسم ات و بوسيده مي شوي

مست بازي ام  بيشتر مي شود انگار ...
 تا ...
تا دوباره سر گيجگي
تا دوباره دوتا شدنِ تو
تا سبك شدن گوش هايم
....
گوشواره هايم كجاست ؟!

شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۸

اين روزها

اين روزها

قدم زدن در خيابان
نگاه دختركاني كه
از درد آلت گشاد گشاد راه مي روند
و دلخوش به آنند که 
ولنتاین مبارک است 

مبارک تر از آن 
پسران تا توانسته اند آلت خسته كرده اند
و پوست کنده شده اند

دختركاني كه
از سر حماقت لاي پاهايشان را هي پر مي كنند
از آلتهاي هي درون رفته  
تا بگیرند عشق شاید

و چه مزخرف اين روزها
همه جا قرمز مي شود


قرمزي پاره شدن بكارتشان
قرمزي  آلت های پوست کنده ی خسته
قرمزي هدايايي به چشم روشني
درد آلت ها

قرمزي شايد
روزي روزگاري عشق
.....

اه ه ه ه


شعرم زهر مار مي شود
سيم هايِ تنبورم مدتي است
                              در رفته است
از دستِ انگشتهاي عصباني من
موازي نگاهِ تو نواختم
مساوي صدايِ تو كشيدم
شعرم زهر مار مي شود
مِي زده شده ام
خواب زده و  تيپا خورده
توي خوابم هي تنبور را
فحش و فضيحت مي دهم
سياسي نمي نويسم

فقط رنگ سبز را دوست دارم
اَه ه ه ه ه ه ه
قاطي كرده ام
اي واي ي ي ي ي
آخ خ خ خ خ خ خ
از اين روزها
......
 
"هــــــا"يم ديگر
سردي لبانِ تو را گرم نمي كند
"هــــا"ي من گرم نيست
يا لبانِ تو ، زيادي سرد است ؟!

فردا لبانت يخ مي بندند
"هـــــا"ي من داغ مي شود
و لبِ ديگري را مي سوزاند

اي واي ي ي ي ي ي
آخ خ خ خ خ خ خ خ
                          از اين روزها
                                             ........

یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

پوستم را خامه ندوز

روي پوستم خامه مي دوزي
خامه را ليس مي زني

روي سرم گيس مي بافي
گيس ها رادانه دانه ريس مي زني

..................

مثل سيب زميني پوستم را مي كني
روي پوست زخمي من عطر تنت را مي زني

آاااااخ
آاااااي

مي سوزد

مي سوزم

سرد است

زمستان است

رهايم مي كني

كولي وار

دلم سر دار

لخت و عور

بي سنگ صبور

پوست كنده و عطر آگين

خامه زده و پوست چركين

رنجور و مخمور

خنياگر ي مي شوم ناجور

مال شعر باش

روزی که به مردی برخوردی
که یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند
مثل من ، با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی

آن روز میگویم تردید نکن
با او برو
چون برایم مهم نیست مال من باشی یا مال او
مهم اینست
مال شعر باشی