دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

رفاقت از دست رفته

با تو بودنم نه گناهي است كه خدايم از خويش براند
نه شيطانم به خويش بخواند
چه باشي
چه نباشي
بار سنگين رفاقت از دست رفته اي را به دوش خواهم برد
كه نه ياراي تحملش را توانم
نه طاقت رها كردنش را
باكي نيست
كه از آنروز كه توبه ام را شكستي تا امروز بي ذره اي ترديد به انتخابم
قدم در راهي گذاشته ام دشوار و ناهموار
و بي سوداي اينكه چه خواهد شد
مي روم ....
آب در جو مي رود
مي رود كه نباشد و ما ؟!
ما در راه مي رويم
مي رويم كه باشيم
و از همين است كه مي گنديم
درست مثل آدمهاي ديگر :
" مرده هاي خوش پوش , خوش فكر و خوش خوراك " ***
دنيايي نيستم
اما در اين دنيايم و براي با تو بودنم بايد به آن تن دهم
و ميدانم
مي گندم
مي گنديم
و غرق در روزمره گي و عادت
روزهاي خوشي خواهيم داشت
اما عشق تا وقتي عشق است
كه دچار عادت نشود