پنجشنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۴

معشوقه من

امشب باری دیگر قلمی بر می دارم
تا روی این کاغذ سپید بیارایم
تا بگویم شاعر معاصر فردایم
آنچه که امروز می نویسم از من من من= خدا بر می خیزد
پس سلام بر خدا
سلام بر من من
سلام بر من
مرا از خود زایاندی , از درون خود , وجود خود
سرشار از توام
لبریز از همه چیز تو , همه احساس تو , همه خنده های تو , گریه های تو
ای خدا , ای من
من از تو زاده شدم
من از توام
!تو دلگیری که من امشب دلگیرم
پس تو مرا یاد می کنی که من تو را یاد می کنم
نگاهم به توست
صدایم و
دردهایم
درد و آه از زمینی ها
زمینی هایی که دلت را به سخره می گیرند
انچه که در آن است به سفره می کشند
سفره حاتم طایی از دل تو
زمینی هایی که یادشان می رود تو هستی
خدا هستی
با من هستی
آنها که از خاطر می برند که چقدر درد کشیدی برای زایاندن من و تو و همه
برای هر بار زایاندن ما
آنها که فراموش کردند تو سالیان سال است که هر روز و هر ثانیه می زایی
اما هنوز از من و تو و اونا امید نشدی
هر منی , هر تویی می زایی که باور کنیم هنوز خدا هست
اما هزار حیف که اینان نمی دانند
که تو هستی
اینجا درون من
اینجا در قلب و خون و مغز من
خدای من
ای از من من به من نزدیکتر
تو خود به اینان بگو
درون تو نیز خدایی هست
من هستم
او هست و همه هستیم
تو خود بگو که من معشوقه کسی نیستم جزء من