سه‌شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۴

خداحافظ

كسي حتما مي رود
به رفتنش نگاه نكن
هيچ وقت
هيچ وقت
هيچ وقت
...
و به گلهايش

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

كاغذ بي خط

کاغذم
سفید ِ سفید
بدون ِ خط

کبریتی
باروت ِ باروت
بدون ِ نم

نگاهیم
پر از شراره
بدون ِ مرز
...
خاکستر می شویم

سيب گنديده

سيبي بود
نگاهي
دروغي چند و
صداقتي
سيب را به گوشه اي نهاديم
نگاهمان را درويش كرديم
دروغهايمان را پس گرفتيم
و صداقت را پيشه
اما عشقي ماند
عاشقي و معشوقي
ماندي تا
سيب بگندد
اين عشق بماند
و معشوق بداند كه
سيب خوردني اي بس شيرين است كه
نه مي توانم گازش بزنم
نه مي تواني ببوييش
و نه مي توانيم نگاهش نكنيم

آخرين فوت

و آنگاه سيگاري روشن كرد
تا هر آنچه را كه به آن عشق مي ورزيد
به صورتم فوت كند
فوت كرد و
دود حلقه شد .
و من نيز آ ن را به صورتش سرفه كردم

جمعه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۴

سكوت سفيد

يه سكوت خالي سفيد
سكوتمان را صدا بشنويد
خاليمان پر ببينيد
و سفيديمان را سياه بنويسيد
تا شايد
جمعه را فراموش كنيم
هر جمعه اي كه سياه است
هر جمعه اي كه دلگير است
جمعه هاي نماز و عبادت

خيال

ساليانيست
عادت كرده ايم
چشمانمان را ببنديم
 تا
خيال كنيم هستيم
بازشان نمي كنيم
 تا
باور نكنيم نيستيم

چوپان

گله اي داريم 
مال خودمان است
 سگ و چوپانش نیز هم
گوسفندهايمان هر روز دريده مي شوند
اما 
سگمان
هیچ وقت
 پارس نمي كند

سيب سرخ

سيب سرخي است
نه مي توانم گازش بزنم
نه مي تواني ببوييش 

نه مي توانيم نگاهش نكنيم
 سيب را چه کسی سر راهمان نهاد؟
آدم ؟
حوا ؟
ابليس ؟
هابيل ؟
قابيل ؟
من ؟
تو ؟

شايد هم خدا ...
ناديده مي گيريمش
به دورش حلقه اي مي زنيم و مي چرخيم
تو دستانم را گرفته اي 

محكم
تو مي گويي و 

من مي خندم
 گهگاه به اين سيب سرخ نيم نگاهي مي كنيم
مكثي
چشمكي
دوباره مي چرخيم

سرمان گيج می رود
 مي افتيم و
 سيب را 
فراموش می كنيم

 شايد سيب بگندد