یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۸

پوستم را خامه ندوز

روي پوستم خامه مي دوزي
خامه را ليس مي زني

روي سرم گيس مي بافي
گيس ها رادانه دانه ريس مي زني

..................

مثل سيب زميني پوستم را مي كني
روي پوست زخمي من عطر تنت را مي زني

آاااااخ
آاااااي

مي سوزد

مي سوزم

سرد است

زمستان است

رهايم مي كني

كولي وار

دلم سر دار

لخت و عور

بي سنگ صبور

پوست كنده و عطر آگين

خامه زده و پوست چركين

رنجور و مخمور

خنياگر ي مي شوم ناجور

مال شعر باش

روزی که به مردی برخوردی
که یاخته های تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند
مثل من ، با شعر حمام کنی
سرمه بکشی
و موهایت را شانه کنی

آن روز میگویم تردید نکن
با او برو
چون برایم مهم نیست مال من باشی یا مال او
مهم اینست
مال شعر باشی