به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
خود را تقسیم کرده ای
و نمی دانم چه یافتی که باز
این بار نه با بوسه ای بر گردنی که
با کلماتی
که نه من می دانم
و نه خواهم دانست
عاشق شدی
و من می ترسم
که می دانم که به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
بهتر از من خواهی یافت
و نه عاشق تر از من
و از همین است که می ترسم
و باز می ترسم که
بوسه ای عاشقانه بر گردنی در خانه ای کوچک را
در پهنای جهانی پر از چشمهای آدمخوار
که عکس ترا له له می زنند
در لا به لای صفحات زندگی ات
به یادگار بگذاری و
به سیبی بیاندیشی که گازش می زنی
مبادا بگندد
که عکس تو را له له می زنند
خود را تقسیم کرده ای
و نمی دانم چه یافتی که باز
این بار نه با بوسه ای بر گردنی که
با کلماتی
که نه من می دانم
و نه خواهم دانست
عاشق شدی
و من می ترسم
که می دانم که به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
بهتر از من خواهی یافت
و نه عاشق تر از من
و از همین است که می ترسم
و باز می ترسم که
بوسه ای عاشقانه بر گردنی در خانه ای کوچک را
در پهنای جهانی پر از چشمهای آدمخوار
که عکس ترا له له می زنند
در لا به لای صفحات زندگی ات
به یادگار بگذاری و
به سیبی بیاندیشی که گازش می زنی
مبادا بگندد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر