جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸

حسرت

شب را با حسرتی به صبح می رسانم
حسرت لذتی
لذتی جاری از گرمای وجودت
وجودی سرشار از عشق
عشقی سرشار از هر چه که بگویی
که هر چه بگویی همه همانست که من می خواهم
منی که نمی دانم چرا می گذرم از لذتی
لذت با تو بودن
تویی که هر چه بگویی همانست که من می خواهم
می خواهم بگویم دوستت دارم
و می دانم که نباید گفت
که نباید بگویم
که گفتنش لذتی را خواهد کشت
لذتی سرشار از حضور
حضوری که دیگری را ورای نفسهای عاشقانه اش
مغرضانه
مصلوب می کند
شکنجه می دهد
می کشد
می کشد
و میمیرد

هیچ نظری موجود نیست: