سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷

تصفیه حساب

روبروی گذشته
چهار زانو مینشینم
به چشمهایش زل میزنم
انگار چیزی از من طلب دارد
حساب کتاب که می کنم :
لبخندی
گاهی تلخ و گاهی شیرین
بغضی
که هنوز نشکسته است
و یک شصت تومانی که خیلی وقت بود
باید حواله اش میکردم
...
...
...
یک تصفیه حساب کوچولو بود
همین

۱ نظر:

ناشناس گفت...

salam
neveshtehat omuman khoobe. lezat bordam. movafagh bashi.