من روي عقربه هاي ساعت مي نشينم هر روز
به 12 كه مي رسد مي افتم
تازگي ها ياد گرفته امكه خودم را به ثانيه قلاب كنم
و به 6 كه ميرسم
شصت توماني ام را به 12 حواله مي دهم
پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸
خوش آمدن
چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸
وارثين عصباني
جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸
آرشه
پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸
تلخ مثل زهرمار
دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸
ماه نهم
سهشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸
چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸
دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۸
جمعه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۸
صدای گریه ی من
هوای خنده های کودکانه
شاهد شکستن بال فرشته
هوا مه آلود
از بارش من
غروب نمناک
از قطره های خاک تن
و
بهار پر از بغض رفتن
در به در جاده ها
در هوشیاری و مستی
کوچ می کنم تا
...
تا التیام زخمهایم
تا مرگ تدریجی (ما )
تنهای تنها
بی تو غریبانه
به صدای های های سینه ی دلتنگم گوش میدهم
حسرت
حسرت لذتی
لذتی جاری از گرمای وجودت
وجودی سرشار از عشق
عشقی سرشار از هر چه که بگویی
که هر چه بگویی همه همانست که من می خواهم
منی که نمی دانم چرا می گذرم از لذتی
لذت با تو بودن
تویی که هر چه بگویی همانست که من می خواهم
می خواهم بگویم دوستت دارم
و می دانم که نباید گفت
که نباید بگویم
که گفتنش لذتی را خواهد کشت
لذتی سرشار از حضور
حضوری که دیگری را ورای نفسهای عاشقانه اش
مغرضانه
مصلوب می کند
شکنجه می دهد
می کشد
می کشد
و میمیرد
چشمان آدمخوار
که عکس تو را له له می زنند
خود را تقسیم کرده ای
و نمی دانم چه یافتی که باز
این بار نه با بوسه ای بر گردنی که
با کلماتی
که نه من می دانم
و نه خواهم دانست
عاشق شدی
و من می ترسم
که می دانم که به تعداد همه چشمهای آدمخواری
که عکس تو را له له می زنند
بهتر از من خواهی یافت
و نه عاشق تر از من
و از همین است که می ترسم
و باز می ترسم که
بوسه ای عاشقانه بر گردنی در خانه ای کوچک را
در پهنای جهانی پر از چشمهای آدمخوار
که عکس ترا له له می زنند
در لا به لای صفحات زندگی ات
به یادگار بگذاری و
به سیبی بیاندیشی که گازش می زنی
مبادا بگندد
سهشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸
می ترسم
دوشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۸
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته عمده تقسیم کرده است :
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند (عمده آدمها . حضورشان مبتنی به فیزیک است . تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند . بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان . خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند . بی شخصیت اند و بی اعتبار . هرگز به چشم نمی آیند . مرده و زنده اشان یکی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدمهای معتبر و با شخصیت . کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند . کسانی که همواره به خاطر ما می مانند . دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنانی که وقتی هستند نیستند و وقتی که نیستند هستند (شگفت انگیز ترین آدمها . در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم . اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم . باز می شناسیم . می فهمیم که آنان چه بودند . چه می گفتند و چه می خواستند . ماهمیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان . اما وقتی در برابرشان قرارمی گیریم، قفل بر زبانمان می زنند . اختیار از ما سلب میشود . سکوت می کنیم و غرقه در حضور آنان مست می شویم . و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرفهاداشتیم و نگفتیم . شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسند
نازنین
- می بینی
حتی دیگر خودم را هم دوست ندارم
چه برسد به تو
تو
و
تو
دیگر سیب را هم دوست ندارم
خسته ام
افسرده
و
ناامید
تا به حال مرا اینگونه دیده ای ؟
دنبال مردانگی نیسنم
دنبال تو هم نیستم
با خودم هی قایم موشک بازی می کنم
و گم می شوم
و پیدا نمی شوم
فقط می نویسم که نوشته باشم
می دانم که می خوانی
بخوان و لذت ببر
خسته ام
افسرده و نا امید
وقتی کنارم می خوابی
- وقتی کنارم می خوابی بویم کن
ببین تمام دوست داشتنت را عرق کرده ام
بو کن و بگو : بوی تنم را دوست داری !
وقتی کنارم می خوابی زیر گلویم را ببوس
یادم رفت , اول این یوغ دوست داشتنت را باز کن
تا دهانت مزه ی آهن نگیرد
آخر می خواهم زبانت را بمیکم
وقتی کنارم می خوابی به چشمانم نگاه کن
ببین تمام بی حضوری ترا اشک ریخته ام
اشک چشمانم را نلیس
شور است
فشارت بالا می رود
وقتی کنارم می خوابی زمزمه نکن , داد بزن
گوشم از فریادهای دلم سنگین شده است و سخت اشنو
وقتی کنارم می خوابی بگو چه عطری زده ای ؟ دی اند جی یا چانل ؟
از سردی دستانت سرما خورده ام و بینی ام کیپ شده است
وقتی کنارم میخوابی دیگر نگو دوستم داری
من از دروغهایت زخم معده گرفته ام
روی صورتت بالا می آورم
هوای گریه
تو صدای گریه ی منی
هوای خنده های کودکانه
شاهد شکستن بال فرشته
هوا مه آلود
از بارش من
غروب نمناک
از قطره های خاک تن
و
بهار پر از بغض رفتن
در به در جاده ها
در هوشیاری و مستی
کوچ می کنم تا
...
تا التیام زخمهایم
تا مرگ تدریجی ( ما )
تنهای تنها
بی تو غریبانه
به صدای های های سینه ی دلتنگم گوش میدهم