چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

سر به سرم نگذار

سر به سرم نگذار گمانِ شبانه
سفره‌ی دلِ مرا در باد، کسی گشوده نخواهد يافت.
من خوابِ يک ستاره‌ی صبور، زير بالش ابرهای راحله ديده‌ام
يا باد می‌آيد و آسمان را خواهد رُفت
                                          ...يا شايد کرامتی شد و باران آمد

--------------------------------------------------
شاید !
شاید سفره خالی آسمان
دلش را سوزانده است
میرود
میرود تا سربه سر خدا بگذارد
...
سفره ستاره باران می شود
بیا بنشین اینجا
سر سفره ی خدا
ستاره بدزدیم
و
با ستاره ها هفت سنگ بازی کنیم
ستاره را پرت کنیم
شاید دل آسمان شکست
و
بارید
---------------------------------------------------
صبوري كن سايه ي پا در گريز پسين
خورشيد
براي باز آمدن است كه مي رود
...
نگران نباش
--------------------------------------------------
نگرانی ام از این همه رفت و آمد هاست
نکند
خورشید خسته شود
و
دیگر نیاید
و
دلم برای سایه تنگ شود

۳ نظر:

amir_t1980 گفت...

درود
بسیار عالی بود بعد از مدتها از ورود به وبلاگت واقعا لذت بردم.امیدوارم همیشه اشعارت در همین سطح و مرتبه باشد که البته خواهد بود.
شاد باشی نازنین
بدرود

نازيدخت گفت...

مرسی امیر جان
همیشه با حضورت منو خوشحال می کنی

پارسا شایگان گفت...

دلم برای سایه ام تنگ شده است ؛
از وقتیکه حضورم را در زیر سایه ی تو یافتم...
من نگاهم را به خورشید مات کردم و دلم را به همین گمان های شبانه خوش....
رهایم کن....