تو صدای گریه ی منی
هوای خنده های کودکانه
شاهد شکستن بال فرشته
هوا مه آلود
از بارش من
غروب نمناک
از قطره های خاک تن
و
بهار پر از بغض رفتن
در به در جاده ها
در هوشیاری و مستی
کوچ می کنم تا
...
تا التیام زخمهایم
تا مرگ تدریجی ( ما )
تنهای تنها
بی تو غریبانه
به صدای های های سینه ی دلتنگم گوش میدهم
۱ نظر:
يکبار کمک کن و به ياري ام بشتاب،من ميدانم که باز در پي مسموميت هستي،واين سم ناجوانمرد آلوده به هوس بد جوري در اينجا و اين روزها خودنمائي مي کند.من به باورحضور کسي نرسيده ام مگر آغشته به زهرهوس باشد.
آنچه مي گفتي، با شتابت،هم خواني ندارد.توجيه هايت هم همينطور.تشکيک هاي غليظي که من درذهن تو يافتم،تو را فرا تر اين بي مقداري ها نشان ميدهد.
من هنوزم،گرم از حضورت،دردهايم را دوره مي کنم.هنوزم به انعکاس نابم به تو افتخار مي کنم.آخر جنس من ازسنگ و سردي نيست،فکرمن از نيلوفرها و بنفشه هاي آبي ارثيه دارد ودلم هنوز آنقدربي اصالت نشده که با قرباني شدن در تو،تا حد جنون از اصل خود فاصله بگيرد.
بيا دوباره نساختني ها را بسازيم،بيا تابش مهر راه از سر مهر بخواهيم و نه از روي احساسهاي مسموم و آغشته به هوس.
همه چيز را خراب نکن،شايد اين تعلق ويران شدني نباشد،و به اقتضا تو را به ارامش، رهنمون کند.بيا به همه ي خوبي ها فرصت دوباره دهيم.بيا ودل را به عطر وهم انگيزتعلق مبهم نسپار.بيا اين تعهد را به تقدير دهيم تا باشد مهر باشد و بس.
برگرد ديراست و به تاريکي چيزي نمانده،که اين خاکسترتعلق هاي درونت،تو را به سياهي ميکشد،بيا در پناه من، به رنگها معناي جاويد بدهيم و ما الگوي بي مانند حس ماندن تا ابد را تعريف کنيم.
بيا لذت بخشيدن و بخشش را درآستانه ي فرو ريختن دهيم و حس ناب بخشش يک اعدامي در آخرين لحظات در پاي داررا تکرارکنيم.شوق دوباره براي زنده بودن و ماندن ، حس گس بخشيدن و گذشتن از خون عزيز.
برگرد دير است و تا غریبه و دوست، به اين هجرت خاکستري پي نبردند.من ديگر طاقت سرزنشهاي سيلي وارو سيل وار آنها را ندارم.
برگرد تنها گذاردن در مه،درحس تکرار هبوت،از من چيزي باقي نخواهد گذارد.
من به انتظارت مي مانم،درکنار پنجره ي رو به سياهي مي ايستم،تا بيائي و من دامن کشان تورا به باغ سيزو پر از جوي جاري جنبش تعلق ها برسانم.
بمان،بخدا رفتنت چيزي را براي تواصلاح نمي کند.برگرد که من در بيداري به کابوسهاي تلخي رسيده ام که بي پروا به آن سو ميروي.
دوست داشتن،دل خالص مي خواهد ونه آنچه تو در خود ساخته اي.
بوي ريحان و نعناي سر جوي،از سادگي وخلوص طبيعت مي گويد،پس لااقل به اين نماد آفريده ي خدا محلي بگذارکه خدا در تو نور افشاني کند.
برگرد و مطمئن باش همه چيز دوباره ساخته خواهد شد.زيبا ترو پر طراوت از حس از خودگذشتگي.اين بازگشت ات مرا به حس مسئوليت سنگيني به تو رهنمون خواهد کرد.
من يک تنه باغچه ي دل هامان را تا روزي باغ شوند باغباني مي کنم و همه ي نهالهاي نحيف آرزو را به درختان تناورتبديل مي کنم.من علفهاي هرز هوس را هر روزدرآغل گوسفندان خواهم ريخت که مبدل به آنچه تو ميخواهي شود.
برگرد ديگر ظرف کلامم به ته رسيده،برگرد
برگرد سوختني ها را نمي توان باز يافت و تو راضي به سوختن نباش که اين نماد بدخواهي ست و خدا را با بد خواهان کاري نيست.
بيا آنچه از دوستي در ذهن داري را به اجرا بگذاريم .من پا به پايت مي آيم،نه قدمي جلوتر و نه عقب.
توبخواه و برگرد،به وحدانيت خدا،قساوت دردوستي،و شکستن آنچه لايق شکستن نيست در درگاه خدا بي پاسخ نيست،برگرد.
برگرد و براي اين اشتياق،تعريف دلخواه خود را بکن.پرسش و پاسخ ازتو ، معنا و تفسير به ميل تو با من.
دارد سردم ميشود،برگرد.مي داني چرا خدا انسان را گرم آفريده؟ميداني چرا؟ که اين گرما ها دردرون آدمها تبادل بشود،برگرد
من باور دارم که در ارتباط هستي و اين وصل دائمي نخواهد بود،پس من همچنان منتظر مي مانم تا تو بيائي و تعريف جديدي ازبا هم بودن ارائه دهي.من در اين تنهائي ها دارم مي پوسم، کاش روزي بيائي که از من چيزي باقيمانده باشد.برگرد و نمان
آنان که آمدن و رفتن را چون آب روان مي داند و حيف و صد حيف که نمي دانند آنچه شنيده که «زندگي جنبش و جاري شدن است»اين تفسيرش نيست.
ارسال یک نظر