جمعه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۰

سفره توری

سفره ای توری
به سفیدی بخت!
همهمه ی مدعوین
در ضیافت بزرگ تجاری
فروخته شد
به بالاترین قیمت

روز اول سرخ بود و تازه
بکر و بی قیمت
گفتند باید خرید
گفتند باید فروخت
باور کردیم
نشستیم
چانه زدیم
هزار و سیصد و چند؟
نیم یا تمام؟
زنجیر آوردند
از حلقه های طلا
سیب گندیده بود

یادت خواهند داد
که مرا چگونه ببینی
رخت آویزِ شخصیت
آرامگاهِ موفقیت
خود پردازِ امنیت

سرخیِ چشمانت را به رُخم نکش
قرار داد که با طلا  مُهر شد
سرخی را گنداند
چشم؛ لب؛ سیب

هنوز می چرخیم
به دورِ زنجیر طلا
نه به سیبِ گندیده نگاه می کنیم
نه به هم
سیبِ سرخ دست دیگران است.
چند می فروشند؟

هیچ نظری موجود نیست: