شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

معصوم

نمی دانم چگونه می شودعصمت نگاه کودکانه ای را از آن خود کنم

وقتی که حتی شهامت نگریستن به آنها را ندارم

و تنها چشمانم جرأت نمناک شدن را هر شب به خود می دهند

نگاه به گره ی دستانش با او

نگاهش

هم صدا شدنش

نیمه شب و شب و روز دیدنش

به "ما" شدنش

قوت این که چگونه می توانم بمانم را از من میگیرد

باید بار سنگین عصمت از دست رفته چشمانش را هی بر روی شانه های خسته ام بگذارم و

راه بروم

آنقدر که شانه هایم خموده شوند

از سرش سر بخورد و بیافتد


روزی همین گوشه کنارها

پیدایش خواهد کرد

می دانم


۳ نظر:

ناشناس گفت...

Nomber ONE :D

ناشناس گفت...

chera persianblog ya Blogfaa nemiai benevisi ... ooonjaa haa behtar tare haaaa :D
behtar tar mitooonim komaket konim
:D

ناشناس گفت...

khoshhal misham age sar bezanid .... in 2 ta nashenasam male man booodan nazaratesh :D:P